نقشهخوانی آینده در گذشته
امروز صبح من خیلی بلند با ابزار 150 دلاری خود در آشپزخانه منزل صحبت میکردم تا ببینم آیا پروازم سر موقع انجام میشود یا نه و از این ابزار درخواست کردم که با اپلیکیشن «لیفت» برایم یک تاکسی بگیرد تا مرا به فرودگاه برساند. یک ماشین چند دقیقه بعد ظاهر شد و تلفن هوشمندم علامت داد تا بتوانم آگاه شوم که ماشین رسیده است. و بعد از چند سال، احتمال خیلی زیادی دارد که آن ماشین خودش رانندگی کند. کسی که این عبارت را برای اولین بار میبیند ممکن است بهانههای زیادی داشته باشید برای اینکه بپرسد «آینده چیست؟»
این روزها «آینده چیست؟» یک جمله برای بیان شگفتی است. اما خیلی افراد که اخباری درباره فناوریهایی مثل هوش مصنوعی، خودروهای بدون راننده و پهپادها میشنوند، ناراحتی و حتی دلهره شدیدی احساس میکنند. آنها نگران این هستند که آیا فرزندانشان شغل خواهند داشت یا اینکه رباتها جای همه آنها را خواهند گرفت. آنها نیز از خود میپرسند که «آینده چیست؟» اما با لحنی بسیار متفاوت. این نوع پرسیدن یک جور ناسزا و بدوبیراه است.
شگفتی: تلفنهایی که میگویند بهترین رستوران نزدیک کجاست یا امروز از کدام مسیر به سر کار برو؛ هوش مصنوعیای که مطالب خبری را مینویسد یا به پزشکان مشاوره میدهد؛ چاپگرهای سهبعدی که اعضای جایگزین را میسازند، حتی برای انسان؛ ویرایش ژنها که میتواند بیماریها را درمان کند یا گونههای منقرضشده را به حیات بازگرداند؛ شکلهای جدیدی از ساختار شرکتی که هزاران کارگر آماده به کار را نظم میدهد و بنابراین مشتریان میتوانند به فشار دادن یک دکمه در اپلیکیشن خود آنها را به خدمت فراخوانند.
دلهره: نگرانی از اینکه رباتها و هوشهای مصنوعی تمام شغلها را اشغال خواهند کرد، برای مالکان خود خیلی خوب کار خواهند کرد و این مزیت آنها خواهد بود و بخش کارگران طبقه متوسط سابق را به سوی طبقه پایین خواهند راند؛ دهها میلیون شغل اینجا در امریکا وجود خواهد داشت که دستمزدشان به اندازه تامین معاش نیست؛ محصولات حوزه امور مالی خیلی کوچک و الگوریتمهای جستوجوی سود که میتوانند تمام اقتصاد جهان را در دست خود بگیرند و میلیونها نفر را از خانههایشان بیرون کنند؛ یک جامعه نظارتی که هر حرکت ما را زیر نظر دارد و آنها را برای مقاصد شرکت و دولتی در پایگاه دادهها ذخیره میکند.
هرچیزی شگفتآور است، هرچیزی وحشتناک است و همه اینها خیلی سریع حرکت میکنند. ما سراسیمه در حال حرکت به سوی جهانی هستیم که به وسیله فناوری شکل داده شده است به طرقی که آنها را نمیفهمیم و دلایل زیادی هم برای نگرانی داریم.
آینده چیست: «آلفاگو» محصول شرکت گوگل که یک برنامه هوش مصنوعی است و بهترین انسان بازیگر جهان را در بازی تختهای «گو» (یا وی چی) شکست میدهد؛ اتفاقی که پیشبینی میشد تا 20 سال آینده رخ دهد تا اینکه در سال 2016 اتفاق افتاد. اگر «آلفاگو» بتواند کاری را بیست سال زودتر انجام دهد، چه چیز دیگری ممکن است زودتر از آنچه انتظار داریم به وقوع بپیوندد؟ برای شروع: یک خلبان هوش مصنوعی در یک رایانه 35 دلاری توانست یک خلبان ارشد نیروی هوایی امریکا را در شبیهسازی تمرینی پرواز شکست دهد. بزرگترین صندوق تامین مالی جهان اعلام کرده است که از یک ابزار هوش مصنوعی خواسته است که سهچهارم تصمیمات مدیریت سرمایه خود را بگیرد و این وظایف شامل استخدام و اخراج کارکنان صندوق نیز خواهد بود. محققان دانشگاه آکسفورد تخمین زدهاند که بیش از 47 درصد وظایف انسانی شامل بسیاری از فرصتهای شغلی کارگران یقهسفید، در خلال دو دهه آینده توسط ماشینها انجام شوند.
آینده چیست: شرکت «اوبر» با جایگزین کردن رانندههای تاکسی با آدمهای معمولی که با ماشینهای خودشان خدمات رانندگی را عرضه میکنند تاکسیرانها را از بازار کار بیرون کرده است و میلیونها فرصت شغلی پارهوقت در سرتاسر جهان ایجاد کرده است. با این حال، خود «اوبر» هم در نهایت کسبوکار خود را از دست خواهد داد چراکه رانندگان آماده به خدمت آن، با خودروهای بدون راننده جایگزین خواهند شد.
آینده چیست: شرکت «ایر بیانبی» بدون داشتن یک اتاق برای خود، بیشتر از بزرگترین گروههای هتلداری جهان اتاق دارد. «ای بیانبی» کمتر از 3 هزار نفر نیروی کار را در استخدام دارد، در حالی که شرکت هتلهای «هیلتون» 152 هزار نیروی کار دارد. شکلهای جدیدی از سازماندهی شرکتی توانستهاند کسبوکارهایی را که بر پایه بهترین فعالیتهایی بودهاند که ما در طول عمر بیشتر مدیران کسبوکار دنبال میکردهایم، در عرصه رقابت از میدان به در کنند.
آینده چیست: الگوریتمهای رسانههای اجتماعی ممکن است روی نتایج انتخابات ریاست جمهوری 2016 امریکا تاثیر گذاشته باشند.
آینده چیست: در حالی که فناوریها برخی از افراد را بسیار ثروتمند کرده، درآمد افراد معمولی با رکود مواجه بوده است و برای اولین بار، فرزندان در کشورهای توسعهیافته درآمد کمتری از والدین خود دارند.
هوش مصنوعی، خودروهای بدون راننده، خدمات آماده دستور مشتری و نابرابری درآمدی چه چیز مشترکی دارند؟ آنها خیلی بلند و صریح مشغول به گفتن این حرف هستند که ما در حال روبهرو شدن با تغییرات عظیمی در کار، تجارت و اقتصاد هستیم.
اما اینکه میتوانیم ببینیم که آینده خیلی متفاوت خواهد بود، به این معنی نیست که دقیقا میدانیم چطور و چه زمانی این تغییرات آشکار میشود. شاید معنی این سؤال که «آینده چیست؟» این باشد که فناوری ما را به کجا خواهد برد؟ آیا ما را مملو از شگفتی یا دلهره خواهد ساخت؟ و مهمتر این است که نقش ما در تصمیمگیری برای آینده چیست؟ ما امروز دست به چه انتخابی باید بزنیم که نتیجهاش در جهانی تاثیر بگذارد که در آینده میخواهیم در آن زندگی کنیم؟
من عمر کاری خود را در مقام مبلغ فناوری، ناشر کتاب، برگزارکننده کنفرانس و سرمایهگذار، به کُشتی گرفتن با سؤالاتی نظیر اینها سپری کردهام. شرکت من، «اوریلی مدیا»، روی شناسایی نوآوریهای مهم کار میکند و با گسترش دانش درباره آنها، تاثیر و سرعت اشاعه آنها را شدت میبخشد. و هنگامی که یک شکست در درک اینکه چطور فناوری قواعد کسبوکار یا جامعه را تغییر میدهد رخ میدهد و ما را به مسیر اشتباهی هدایت میکند، ما تلاش میکنیم که درباره آن هشدار بدهیم. در حین این کار، ما رونق و رکود فناوریهای زیادی را مشاهده کردهایم و شرکتهایی را دیدهایم که ظاهرا از یک نقطه بدون توقف به یک نقطه بیربط حرکت میکنند، در حالی که گامهای اولیه فناوریهایی که هیچ فرد جدیدی برنمیدارد، ادامه پیدا میکند تا اینکه جهان را تغییر دهد.
اگر بر اساس اهمیت دادن به همه عناوین روزنامهها بخواهید درباره شرکتها قضاوت کنید دچار اشتباه خواهید شد. اینکه چطور سرمایهگذاران برای یک شرکت ارزشگذاری خیلی بالایی انجام میدهند، در فهم اینکه چه فناوریهایی واقعا دارای اهمیت هستند امری اساسی است. ما مدام میشنویم که شرکت «اوبر» 68 میلیارد دلار «میارزد» که بیشتر از ارزش شرکت «جنرال موتورز» یا «فورد» است؛ شرکت «ایر بیانبی» 30 میلیارد دلار «ارزش دارد» که بیش از ارزش شرکت هتلهای «هیلتون» و تقریبا به اندازه ارزش شرکت «ماریوت» است. این اعداد عظیم برای شرکتها با توجه به موفقیتهایی که هماکنون به دست آوردهاند شاید اجتنابناپذیر باشد. اما تنها وقتی یک کسبوکار به فعالیت سودده تبدیل میشود که روی پای خود ایستاده است نه اینکه به وسیله سرمایهگذاران به آن کمک شود، و اینجاست که میتوانیم اطمینان حاصل کنیم که آن فعالیت تجاری روی زمین محکم ایستاده است. گذشته از همه اینها، بعد از گذشت هشت سال، هنوز «اوبر» بابت تلاش برای رسیدن به یک مقیاس جهانی سالانه 2 میلیارد دلار ضرر میدهد. این همان مقداری است مشابه ضررهای شرکتهایی مثل «آمازون» که کوچک جلوه داده میشوند (شرکت «آمازون» در پنج سال اول کار خود 2.9 میلیارد دلار ضرر کرد تا اینکه بعد از این دوره، اولین سال سودده آن سال 2001 بود). آیا «اوبر» که مثل «آمازون» در حال ضرر کردن است، مثل «آمازون» به یک شرکت با موفقیت عظیم تبدیل میشود که وضعیت خردهفروشی، نشر و رایانهای شدن شرکتها را متحول خواهد کرد یا اینکه مثل شرکتهای دوران «داتکام» است که مقدر شده بود شکست بخورند؟ آیا شور و اشتیاق سرمایهگذاران شرکت «اوبر» نشانهای از یک نوع ساختاریابی مجدد طبیعت کار اقتصادی است یا نشانهای از جنون سرمایهگذاری مثل جنونی که منتهی به رکود دوران «داتکام» در سال 2001 شد؟ ما چطور تفاوت ایندو را بیان میکنیم؟
استارتآپهایی با ارزشگذاری بیش از یک میلیارد دلار به طور قابل درکی مورد توجه زیاد واقع میشوند، حتی علاوه بر این، اکنون آنهایی که نام «اسب تکشاخ» را که در دره سیلیکون به معنی یک دوره لذت کوتاهمدت است، با خود یدک میکشند. مجله «فورچون» شروع به تهیه فهرست شرکتهایی کرده است که دارای چنین وضعیت تحسینشدهای هستند. وبسایت خبری دره سیلکیون به نام «تککرانچ» به طور پیوسته فهرست «شرکتهای تکشاخ پیشرو» را بهروز میکند.
اما حتی اگر این شرکتها موفق شوند، ممکن است که مطمئنترین راهنما برای آینده نباشند. ما در شرکت «اوریلی مدیا» یاد گرفتهایم که با مشاهده شرکتهای نوآوری که اولین بار برایمان اینترنت را به ارمغان آوردند و فناوری نرمافزار منبعباز را عرضه کردند، نشانههایی بسیار متفاوت را رصد کنیم. آن شرکتها آنچه را که بدان عشق میورزیدند و دربارهاش کنجکاو بودند انجام دادند، نه اینکه دست به ارضای هوس رسیدن به ثروت بزنند. ما مشاهده کردیم که صنایعی که از اساس جدید هستند، وقتی کارآفرینان خلاق با سرمایهگذاران ریسکپذیر ملاقات داشتند، شروع به فعالیت نکردند بلکه این صنایع با کسانی شروع به کار کردند که واله و شیدای آینده ظاهرا غیرممکن بودند.
آنهایی که دنیا را تغییر میدهند کسانی هستند که به دنبال انواع کاملا متفاوتی از شرکتهای تکشاخ هستند؛ شرکتهایی بسیار مهمتر از شرکتهای دارای ارزشگذاریهای میلیارددلاری دره سیلیکون (با اینکه برخی از این شرکتهای تکشاخ متفاوت ممکن است سرمایه خیلی زیادی نیز به دست بیاورند). این شرکتها همان شرکتهای موفق و زمانی هم قابل تحسینی هستند که به قدری فراگیر میشوند که انگار از اول وجود داشتهاند.
جهان امروز پر از چیزهایی است که یکدفعه ما را واداشتهاند که بگوییم «آینده چیست؟» اما هماکنون به چیزی مربوط به زندگی روزمره ما تبدیل شدهاند.
سیستم عامل «لینوکس» یک اسب تکشاخ است. غیرممکن به نظر میرسید که یک جامعه غیرمتمرکز از برنامهنویسان بتوانند یک سیستم عامل در سطح جهانی تولید کنند و آن را به طور رایگان عرضه کنند. اکنون میلیاردها نفر به آن متکی هستند.
شبکه جهانی وب یک اسب تکشاخ است، حتی با وجود اینکه این شبکه تیم برنرز- لی را به یک میلیاردر تبدیل نکرد. من او را به یاد دارم که در سال 1993 روی یک لینک کلیک میکرد و میگفت: «این تصویر از طریق اینترنت تمام مسیر از دانشگاه هاوایی تا اینجا را طی کرده است.» مردم این حرف را باور نمیکردند. آنها فکر میکردند ما این را از خودمان درمیآوریم. حالا هرکسی انتظار دارد که شما بتوانید روی یک لینک کلیک کنید تا هرچیزی را در هر زمانی پیدا کنید.
اپلیکیشن نقشهیاب و مسیریاب «گوگل مَپز» یک اسب تکشاخ است. چند وقت پیش توی اتوبوس یک پیرمرد را دیدم که به یک نفر دیگر نشان میداد که چطور یک نقطه کوچک آبی در صفحه «گوگل مپز» ما را در امتداد حرکت اتوبوس دنبال میکند. وقتی که این فناوری رایج شد، تازهواردان به دنیای فناوری خیلی از آن لذت میبردند. بیشتر ما حالا فرض میگیریم که از اول این ابزار وجود داشته است برای اینکه تلفنهای ما دقیقا بدانند کجا هستیم و نهتنها به ما بگویند که سر کدامیک از پیچها باید بپیچیم تا دقیقا به مقصد برسیم – چه سوار ماشین باشیم، چه با دوچرخه، چه با پای پیاده – بلکه میتواند رستورانها و پمپبنزینهای نزدیک را به ما نشان بدهد یا برای دوستانمان مشخص کند که در لحظه کنونی کجا هستیم.
«آیفون» اصلی یک اسب تکشاخ بود، حتی قبل از عرضه «اپ استور» در یک سال بعد که بهکلی بازار تلفن هوشمند را دگرگون کرد. وقتی که شما سادگی لمس کردن و کشاندن تصاویر روی صفحه نمایش را به جای فشردن کلیدهای یک صفحه کلید باریک تجربه کردید، عقبگردی در کار نبود. خود تلفن همراهِ پیش از تلفنهای هوشمند نیز یک اسب تکشاخ بود. اسلاف این اختراع، یعنی تلفن و تلگراف، و رادیو و تلویزیون هم همینطور بودند. ما فراموش میکنیم. ما زود فراموش میکنیم. و حتی ما زودتر از این هم فراموش میکنیم که چطور سریع نوآوریها افزایش مییابند.
دستیاران شخصیای که با هوش مصنوعی توانمند شدهاند، مثل «الکسا»ی آمازون، «سیری» شرکت اپل، «گوگل اسیستنت» و «کورتانا»ی مایکروسافت اسبهای تکشاخ هستند. اوبر و لیفت هم تکشاخ هستند اما نه به خاطر ارزشگذاری دلاری آنها. اسبهای تکشاخ آن نوع از اپلیکیشنها هستند که ما را وامیدارند از راه خوبی بپرسیم «آینده چیست؟».
آیا میتوانید هنوز به یاد بیاورید اولین باری را که دریافتید قادرید جواب یک سؤال را از یک موتور جستوجوی سریع اینترنتی پیدا کنید یا اینکه تلفن همراهتان میتواند مسیر رسیدن به هر مقصدی را به شما نشان بدهد؟ چقدر این ابزارها جذاب بودند، قبل از اینکه شروع کنید به در نظر گرفتن این امر که این ابزارها از اول وجود داشتهاند؟ و چقدر سریع از در نظر گرفتن آنها به عنوان ابزارهایی که از اول وجود داشتهاند حرکت کردید به این وضعیت که از آنها ناراضی باشید وقتی که کاملا درست کار نمیکنند؟
ما این انواع جدید از جادو را چنان در خاک خواباندهایم و چنان ریشه دادهاند که بهتدریج به اموری معمولی تبدیل میشوند. نسلی در حال بزرگ شدن است که نمیتواند به دنیای بدون خودروهایی که صدایشان میزنیم و خودشان میآیند و خواربارفروشی با اپلیکیشن تلفن هوشمند یا خرید چیزی از آمازون و ظاهر شدن آن چند ساعت بعد دم در خانه یا حرف زدن با یک دستیار شخصی بر پایه هوش مصنوعی و انتظار به نتیجه رسیدن آن حرفها، فکر کند.
اینها آن نوع از اسب تکشاخ است که من در طول دوران کاریام در رصد کردن فناوری به آنها برخوردهام. بنابراین چهچیزی واقعا یک اسب تکشاخ را اینچنین هیجانانگیز میسازد؟ در زیر، مشخصاتی که این پدیدهها میتوانند داشته باشند آمده است:
1- ابتدا غیرقابل باور به نظر میرسند؛
2- شیوهای را که دنیا با آن کار میکند تغییر میدهند؛
3- باعث به وجود آمدن یک اکوسیستم از خدمات، مشاغل، مدلهای تجاری و صنایع جدید میشوند.
ما درباره بخش «غیرقابل باور بودن در ابتدا» صحبت کردهایم. درباره تغییر دادن دنیا چطور؟ مایکل شریگ در کتاب «میخواهید مشتری شما چهکسی شود؟» مینویسد: «نوآوران موفق از مصرفکنندگان و مشتریان خود نمیخواهند که کار متفاوتی را انجام دهند. آنها از افراد میخواهند که فرد متفاوتی شوند… نوآوران موفق از کاربران میخواهند که به استقبال ارزشهای جدید، مهارتهای جدید، رفتارهای جدید، لغات جدید، فکرهای جدید، انتظارات جدید و الهامات جدید بروند – یا دستکم آنها را تحمل کنند. نوآوران مشتریان خود را تغییر میدهند.»
برای مثال، شریگ به این نکته اشاره میکند که اپل (و حالا گوگل، مایکروسافت و آمازون نیز) از مشتریان خود میخواهد تا تبدیل به آن دسته افرادی شوند که با دقت به حرف زدن با تلفن خود به عنوان یک خدمتکار ذیشعور و فهیم فکر نمیکنند. با اطمینان کافی باید گفت که نسل جدیدی از کاربران وجود دارند که وقتی جملاتی شبیه به حرفهای زیر را ادا میکنند اصلا به آنچه میگویند فکر نمیکنند:
«سیری، برای من دوتا جا در رستوران کامینو، ساعت 6 عصر، رزرو کن.»
«الکسا، آهنگ «باران نوامبر» را برای من بگذار.»
«بسیار خوب، گوگل، به یاد بیاور دفعه بعد که در خواربارفروشی پیدمونت بودم، کشمش بیدانه بخرم.»
در حال حاضر، تشخیص حرفهای انسان کار سختی است اما گوش دادن و سپس انجام دادن یک سری کارهای پیچیده در پاسخ به آنها – همزمان برای میلیونها کاربر – نیازمند قدرت محاسبه بالایی است که به وسیله مراکز داده عظیم فراهم میشود. این مراکز داده، پیچیدهترین زیرساختهای دیجیتال تاکنون را پشتیبانی میکنند.
برای اینکه گوگل به یاد من بیاورد که دفعه بعدی که در سوپرمارکت محل هستم کشمش بیدانه بخرم، آن ابزار باید در تمام اوقات بداند من کجا هستم و محل خاصی را که از آن خواستهام رصد کند. «سیری» که از او خواستهام جا رزرو کند، باید بداند که «کامینو» یک رستوران در اوکلند است و امشب باز است و باید اجازه مکالمه بین ماشینها وجود داشته باشد، بنابراین تلفن هوشمند من باید با سیستم رزرواسیون آن رستوران از طریق اپلیکیشن «اوپن تیبل» در ارتباط باشد. و سپس باید از طریق زیرساخت رایانش ابری یا دیگر راههای ارتباطی با تقویم کاری من و دیگر دوستانم ارتباط داشته باشد و همچنین یک ابزار دیگر باید ما را در زمان مناسبی که بتوانیم به قرار برسیم خبر کند.
و گذشته از همه اینها، هشدارها و زنگهایی هستند که من از ابزارهایی مثل گوگل نخواستهام اما پیغامش برایم میآید: «الان راه بیفت تا به موقع به فرودگاه برسی. 25 دقیقه تاخیر در فرودگاه.» یا «ترافیک پیش رو داری، مسیر سریعتر در دسترس است.» همه این فناوریها چیزهایی افزودنی و اعتیادآور هستند.
نگاه کردن به آینده از دریچه حال
در رسانهها من اغلب با برچسب آیندهپژوه شناخته میشوم. اما من به خودم اینطور نگاه نمیکنم. به خودم به چشم یک نقشهکش نگاه میکنم. نقشه اکنون و وضعیت حال را میکشم تا نگاه کردن به احتمالات آینده را سادهتر کند. نقشهها فقط مکانها و مسیرهای فیزیکی را نشان نمیدهند. آنها هر نوع سیستمی هستند که به ما کمک میکنند ببینیم کجا هستیم و تلاش میکنیم به کجا برویم. یکی از کلمات قصار مطلوب من نقلقولی است از ادوین شلاسبرگ: «مهارت نوشتن عبارت از خلق زمینهای است که در آن، افراد دیگر میتوانند فکر کنند.» این کتاب یک نقشه است.
ما از نقشهها استفاده میکنیم – یعنی از انتزاعیات سادهشدهای از واقعیتهای مهمی که آنها بازنمایی میکنند – نهفقط برای تلاش به منظور رسیدن از یک جا به یک جای خاص بلکه از آنها در در هر جنبه از زندگی خود استفاده میکنیم. وقتی که در انتهای تاریک خانهمان قدم میزنیم بدون اینکه نیازی باشد چراغ را روشن کنیم، به این دلیل این کار را میکنیم که یک نقشه ذهنی از فضا، نقشه اتاقها و مکانی را که همه میز و صندلیها در آن واقع شده، در خاطر داریم. به همین ترتیب، وقتی که یک کارآفرین یا سرمایهگذار ریسکپذیر هر روز سر کار میرود، یک نقشه ذهنی از چشمانداز فناوری و کسبوکار در اختیار دارد. ما جهان را به چند دسته تقسیم میکنیم: دوست یا آشنا، متحد یا رقیب، مهم یا غیرمهم، فوری یا پیشپاافتاده، آینده یا گذشته. برای هر دسته یک نقشه ذهنی داریم.
اما همچون داستانهای غمانگیزی که به خاطر داریم از افرادی که متعصبانه نقشههای آفلاین را دنبال کردهاند و در نهایت از یک پلی که دیگر وجود ندارد به پایین پرت شدهاند، نقشهها میتوانند اشتباه باشند. در کسبوکار و فناوری ما اغلب از دیدن روشن آنچه جلویمان هست درمیمانیم چون از نقشههای قدیمی و حتی اغلب اوقات از نقشههای بدی پیروی میکنیم؛ نقشههایی که جزئیات حیاتی را درباره محیط کنار میگذارند یا حتی شاید به طور فعالانه آن را به طرز بدی نشان میدهند.
نقشهها در اغلب موارد در حوزههایی که سرعت حرکت زیادی دارند، مثل علم و فناوری، به سادگی اشتباه میکنند چون خیلی چیزها را نمیدانند. هر کارآفرین و هر مبدعی، یک کشفکننده نیز هست و تلاش میکند به آنچه که محتمل است معنا ببخشد و نیز به آنچه که کار میکند و کار نمیکند و اینکه دریابد چطور باید به جلو حرکت کرد.
به کارآفرینانی نگاه کنید که روی توسعه خطوط راهآهن بینقارهای در امریکا در اواسط قرن نوزدهم میلادی کار میکردند. این فکر برای اولین بار در سال 1832 مطرح شد اما حتی روشن نبود که این پروژه دارای توجیه است، تا اینکه در دهه 1850 کنگره نمایندگان امریکا بودجه یک سلسله نقشهبرداریهای دقیق از غرب امریکا را تامین کرد و هر ساختوسازی در این منطقه بر اساس نتایج این نقشهها تعیین شد. سه سال کشف سرزمینهای غرب امریکا از 1853 تا 1855 صرف «نقشهبرداری خطوط ریلی پاسیفیک» شد که یک مجموعه 12 جلدی از دادههای 400 هزار مایل مربع از غرب امریکا بود. اما دادهها نمیتوانند مسیر رو به جلو را به طور کامل روشن سازند. بحثهای سختی درباره بهترین مسیر وجود داشت و در نهایت باید درباره آن تصمیم گرفته میشد. شما باید موانع سر راه را هم در نظر بگیرید و نمیتوانید فقط یک خط روی نقشه بکشید و انتظار داشته باشید که همه کارها درست و کامل انجام شود. نقشه باید بارها با لایههای بیشتر و بیشتری از دادههای حیاتی اضافی اصلاح شود و دوباره کشیده شود تا برای دست زدن به عمل به اندازه کافی روشن باشد. کاشفان و مساحان قبل از اینکه تصمیم بگیرند کدام مسیر نهایی است، راههای اشتباه زیادی را طی میکنند.
کشیدن نقشه درست، اولین چالشی است که ما در معنیدار کردن فناوریهای «آینده چیست؟» با آن مواجه هستیم. قبل از اینکه بتوانیم بفهمیم چطور با هوش مصنوعی، اپلیکیشنهای دستیار شخصی و ناپدید شدن مشاغل طبقه متوسط برخورد کنیم و بفهمیم چطور این چیزها میتوانند در آیندهای که در آن زندگی خواهیم کرد کنار هم قرار بگیرند. ما باید مطمئن شویم که فکرهای قدیمی جلو چشممان را نگرفتهاند. باید الگوهایی را ببینیم که مرزهای قدیمی را رد میکنند.
نقشهای که ما در آینده دنبال میکنیم مثل پازل یک تصویر است که بسیاری از قطعات آن گم شده است. شما میتوانید خطوط کلی تقریبی یک الگو را اینجا و آنجا ببینید ولی جاهای خالی زیادی وجود دارند که نمیتوانید کاملا با آنها ارتباط برقرار کنید. و سپس یک روز کسی یک دسته از قطعات پازل را روی میز میریزد و ناگهان الگوی پازل جلوی چشم شما ظاهر میشود. تفاوت بین یک نقشه از یک محدوده ناشناخته و یک پازل تصویری این است که کسی از قبل تصویر کامل را نمیداند. این تصویر تا وقتی که به آن نگاه نکنیم، وجود ندارد. این تصویری است که الگوی آن را ما با هم در حین جلو رفتن میسازیم و به همان اندازه که کشف میشود، ابداع نیز میشود. پیدا کردن راهمان در آینده یک کار اشتراکی است که هریک از کاشفان جایی حیاتی را پر میکند و به دیگران اجازه میدهد که جلو بروند.
گوش سپردن به ریتمها
داستان اینکه چطور اصطلاح «نرمافزار منبع باز» توسعه یافت، تلخیص شد و در اوایل سال 1998 رواج یافت – اصطلاحی که به درک ما از طبیعت تغییرکننده نرمافزار و چگونگی تغییر کردن کل این صنعت به واسطه این درک جدید و آنچه از جهان پیش رو پیشبینی میشود، کمک کرد – نشان میدهد که چطور نقشههای ذهنیای که استفاده میکنیم فکر ما را محدود میکنند و چطور بازنگری در این نقشهها میتواند انتخابهای ما را متحول کند.
برای اینکه درک بهتری از وضعیت داشته باشید، لازم است که ذهنیت شما را به سال 1998 ببرم؛ در آن زمان، نرمافزار در جعبههایی توزیع میشد که در بهترین حالت به طور سالانه نسخههای جدیدترش ارائه میشد اما اغلب هر دو یا سه سال این نسخهها عرضه میشدند. تنها 42 درصد خانوارهای امریکایی رایانه شخصی داشتند، در حالی که امروز 80 درصد افراد تلفن هوشمند دارند. تنها 20 درصد جمعیت امریکا یک تلفن همراه از هر نوعی داشت. اینترنت برای سرمایهگذاران هیجانانگیز بود – اما هنوز کوچک بود و در سطح جهانی تنها 147 میلیون کاربر داشت، در مقابل 3.4 میلیارد کاربر امروزی. بیش از نیمی از کل کاربران اینترنت امریکا از راه مرورگر «ایاوال» به اینترنت دسترسی داشتند. آمازون و «ایبی» سه سال زودتر راهاندازی شده بودند اما گوگل تازه در سپتامبر همان سال تاسیس شد.
مایکروسافت بیل گیتس، بنیانگذار و مدیرعامل خود را به ثروتمندترین فرد جهان تبدیل کرده بود. این شرکت یک شرکت تعیینکننده در صنعت فناوری بود، با موقعیت نزدیک به انحصاری در حوزه نرمهای رایانههای شخصی که باعث میشد رقیب پس از رقیب نابود شود. دیوان عالی امریکا در ماه می همان سال دستور انجام تحقیقات ضدانحصار را علیه این شرکت صادر کرد؛ درست همان کاری را که سی سال زودتر علیه شرکت «آیبیام» انجام داده بود.
برعکس این نرمافزار با مالکیت خصوصی که شرکت مایکروسافت را بسیار موفق ساخت، نرمافزارهای منبعباز با مجوزی توزیع شدند که به هرکسی اجازه میداد آزادانه درباره آن مطالعه کند، آن را تغییر دهد و بخشی از آن را بسازد. نمونههایی از نرمافزارهای منبعباز عبارتاند از سیستم عاملهای «لینوکس» و «اندروید»، مرورگرهای «کروم» و «فایر فاکس»، زبانهای برنامهنویسی محبوب مثل «پیتون» و «پیاچپی» و «جاوا اسکریپت»، ابزارهای مدرن دادههای بزرگ مثل «هدوپ» و «اسپارک» و مجموعه ابزارهای با آخرین پیشرفتها در هوش مصنوعی مثل «تنسور فلو» در گوگل، «تورچ» متعلق به فیسبوک و «سیانتیکی» در مایکروسافت.
در اولین روزهای رایانه، بیشتر نرمافزارها منبعباز بودند، با اینکه به این عنوان نامگذاری نمیشدند. برخی از نرمافزارهای عملیاتی با رایانه ارائه میشدند اما بیشتر نرمافزارها که رایانه را واقعا به یک ابزار مفید تبدیل میکردند، نرمافزارهایی بودند که برای حل مشکلات مشخص نوشته میشدند. این نرمافزارها که بهخصوص به وسیله دانشمندان و محققان نوشته میشدند اغلب به اشتراک گذاشته میشدند. با این حال، در اواخر دهه 1970 و دهه 1980، شرکتها دریافتند که با کنترل دسترسی به نرمافزار میتوانند به سودهای تجاری دست پیدا کنند و شروع به سد کردن دسترسی به نرمافزارها با استفاده از مجوزهای محدودکننده کردند. در سال 1985، ریچارد استالمن، یک برنامهنویس در دانشگاه «امآیتی»، کتاب «مانیفست گنو» را منتشر کرد که حاوی اصول چیزی بود که «نرمافزار آزاد» مینامید؛ آزاد نه به معنای رایگان بودن قیمت آن بلکه آزاد به معنای آزادی در برخورد با آن: آزادی مطالعه، توزیع و تغییر دادن نرمافزار بدون کسب اجازه.
هدف بلندپروازانه استالمن این بود که یک نسخه کاملا آزاد از سیستم عامل «یونیکس» شرکت «ایتی اند تی» بسازد که در اصل در آزمایشگاه «بل» که بازوی تحقیقاتی شرکت ایتی اند تی بود، توسعه یافته بود. در آن زمان در اواخر دهه 1970 که «یونیکس» برای اولین بار نوشته شد، شرکت ایتی اند تی یک انحصار قانونی با سودهای کلان در خدمات تلفنی محسوب میشد. در نتیجه، ایتی اند تی اجازه نداشت در صنعت رایانه که آن زمان تحت تسلط شرکت آیبیام بود رقابت کند و دیوان عالی امریکا در سال 1956 خیلی سخاوتمندانه به گروههای تحقیقاتی علوم رایانه مجوز داده بود که روی یونیکس کار کنند. برنامهنویسان در دانشگاهها و شرکتهای سرتاسر جهان، با همکاری در نوشتن عناصر کلیدی این سیستم عامل، به این حکم پاسخ دادند.
اما بعد از اینکه در سال 1982 شرکت ایتی اند تی به هفت شرکت کوچکتر تقسیم شد تا اجازه داشته باشد در بازار رایانه دست به رقابت بزند، ایتی اند تی تلاش کرد که یونیکس را تحت مالکیت خود درآورد. آنها از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، که نسخه جایگزینی از یونیکس ساخته بود شکایت کردند و به طور فعالانه تلاش کردند همکاریهایی را که اولین بار به ایجاد این سیستم عامل کمک کرده بود تعطیل کنند.
در حالی که دانشگاه برکلی زیر ضرب حملات حقوقی شرکت ایتی اند تی بود، پروژه گنوی استالمن شروع شد و تمام عناصر کلیدی یونیکس را کپی کرد به جز برنامه کلیدی «کرنل» را که اگر وجود نمیداشت نمیشد این سیستم عامل با دیگر برنامهها ارتباط برقرار کند. اما این برنامه هم به وسیله یک دانشجوی فنلاندی علوم رایانه به نام لینوس توروالدز که تز کارشناسی ارشدش در سال 1990 ساختن یک سیستم عامل کوچک اما شبیه به یونیکس بود و میتوانست بین بسیاری از معماریهای رایانهای مختلف جابهجا شود، نوشته شد. او این سیستم عامل را «لینوکس» نامید.
در اولین روزهای رواج صنعت رایانه، شرکت آیبیام و تعداد روزافزونی از شرکتهای تولیدکننده رایانه شخصی مثل «دل» و «گیتوی» سختافزار را تولید میکردند، مایکروسافت نرمافزار را درست میکرد و تعدادی از شرکتهای نرمافزاری مستقل «اپلیکیشنهای شکارچی» را عرضه میکردند – در اموری چون پردازش کلمات، ساختمان دادهها و برنامهگرافیکی – که باعث میشدند انتخاب پلتفرم جدید توسط عامه مردم جلو برود. سیستم عامل «داس» بخشی کلیدی از این اکوسیستم بود اما خیلی زیاد نمیشد آن را کنترل کرد. با عرضه «مایکروسافت ویندوز» این وضعیت تغییر کرد. آسانی استفاده از آن و کنترل زیادی که بر آن وجود داشت، برنامهنویسی برای آن را خیلی راحت کرده بود اما برنامهنویسان را در پلتفرم ویندوز گیر انداخته بود. سیستم عاملهای دیگر شرکتها مثل سیستم عامل «اواس/ 2» در آیبیام نتوانست با ویندوز رقابت کند و انحصار این سیستم عامل باعث ایجاد مزیت برای برنامههای کاربردی خود مایکروسافت – مثل «ورد»، «اکسل»، «پاورپوینت»، «اکسس» و بعدتر، «اینترنت اکسپلورر» – شد. بنابراین صنعت مستقل نرمافزار برای رایانههای شخصی بهآرامی در حال از بین رفتن بود چراکه مایکروسافت یک قسمت از بازار برنامهها را پس از قسمت دیگر در اختیار خود درمیآورد.
بنابراین وقتی که لینوکس برای رایانههای شخصی رومیزی عرضه شد، هرکسی از خود میپرسید که آیا این سیستم عامل جدید میتواند با مایکروسافت رقابت کند. این پدیده به طرقی که هیچکس انتظار نداشت، در حال بازنویسی قواعد صنعت نرمافزار بود. لینوکس به پلتفرمی تبدیل شده بود که در آن، بسیاری از بزرگترین وبسایتهای جهان – در آن زمان، مهمترینشان آمازون و گوگل بودند – ساخته شدند. اما این سیستم عامل در حال تغییر شکل دادن بسیاری از روشهایی بود که نرمافزار با آنها نوشته میشد.
در فوریه سال 1997، «کنگره لینوکس» در شهر ورزبورگ آلمان برگزار شد و اریک ریموند که یک هکر بود در آنجا مقالهای به نام «کلیسا و بازار» ارائه کرد به این قصد که جامعه کاربران لینوکس را تبیین کند. او نظریهای برای برنامهنویسی ارائه کرد که ویژگیهای لینوکس را که اریک خود تجربه کرده بود بازتاب میداد و بعدتر، برنامهنویسی منبعباز نام گرفت. اریک در مقاله خود نوشته بود که در سالهای گذشته به نظر میرسید صنعت نرمافزار در دستان عدهای که تفکر بازاری و دید تجاری دارند قرار گرفته و به نظر میرسید که تغییر کردن آن به معجزه نیاز دارد ولی لینوکس توانست این تغییر و تحول را به وجود بیاورد.
اریک سلسلهای از اصول را ارائه کرد که طی دهههای گذشته به بخشی از حقیقت محض برنامهنویسی تبدیل شده است: یک نرمافزار باید زود و اغلب در وضعیت تکمیلنشده ارائه شود بهجای اینکه صبر کنیم تا کامل شود؛ با کاربران این نرمافزار باید در مقام «برنامهنویسان همکار» رفتار شود؛ و «با در نظر گرفتن چشمان مراقب به اندازه کافی، همه نقصها (باگها) کماهمیت خواهند بود».
امروزه اگر برنامهنویسان نرمافزار منبعباز یا نرمافزاری تجاری و خصوصی را مینویسند، از ابزارها و روشهایی استفاده میکنند که جامعه نرمافزارنویسان منبعباز در آن پیشقدم بودند. اما مهمتر این است که هرکسی که از نرمافزارهای اینترنتی امروزی استفاده میکند، این اصول را در عمل تجربه کرده است. وقتی که شما به وبسایتی مثل آمازون، فیسبوک یا گوگل میروید، یک مشارکتکننده در فرایند توسعه آن هستید، کاری که در دوران رایانههای شخصی ناشناخته بود. شما برنامهنویسی نیستید که مثل دوران اریک ریموند، بخشی از یک برنامه منبعباز را بنویسید اما در نقش یک «امتحانکننده نسخه بتای نرمافزار» آن وبسایت اینترنتی عمل میکنید. کاربران یک وبسایت اینترنتی این نقش را در مقیاسی بازی میکنند که قبلا قابلتصور نبود.
کل این اتفاقات الگویی بود که من به آن توجه میکردم: صنعت رایانه شخصی شروع به رونق کرده بود و انحصار شرکت آیبیام را که اولین نسل از رایانهای شدن را ایجاد کرد بود، با رونق گرفتن نوآوری رایانه از بین برد. اما بعدش یک انحصار دیگر در بخش دیگری که نرمافزارنویسی بود توسط مایکروسافت شکل گرفت؛ یعنی همان انحصاری که برنده آن همه سودها را از آن خود میکرد. بعدتر انحصار دیگری نیز در دوران پس از رواج اینترنت به وجود آمد که آن هم بهتدریج سست شد. مسئله اینجا بود که انحصارها به وجود میآمدند و از بین میرفتند. آینده خودش را درست طبق آنچه که در گذشته بود تکرار نمیکرد اما تجربه نشان داده است که نظم و قافیه آینده مطابق همان اتفاقاتی است که در گذشته وجود داشته است.
این روند نشان میداد که یک الگوی تکرارشونده در کسبوکارها وجود دارد که در آینده نیز انحصارهای بعدی را به دنبال خود خواهد آورد. با دیدن این الگوها در حال حاضر و زمان کنونی، میتوان به الگوهای آینده نیز پی برد و آنها را پیشبینی کرد. نرمافزارنویسی منبعباز درس دیگری برای ما درباره اینکه آینده چیست داشت و آن هم این بود که آینده خودش اتفاق نمیافتد بلکه انسانها آن را رقم میزنند و در این میان، تصمیمهای انفرادی اهمیت دارد.
بخشي از كتاب: آینده چیست و چرا به ما مربوط میشود؟